پنجره ذهنم را به سمت خاطرات روشنی که با تو داشتم باز می کنم
باغ سر سبزی در مفابلم نمایان می شود
که عطر خوش با تو بودن را به همراه دارد
به یاد سایه ای از گذشته ها می افتم
به یاد روز های می نویسم
که سپری شدند و دیگر باز نمی گردند
می نویسم تا شاید
این برگ سفید با جوهر خاطرات آن روز ها
آغشته به محبت بماند
می نویسم به یاد روز های
که می گفتیم و می خندیدیم
ولی اکنون به یاد زمزمه ای می افتم که
هر روز زیر لب هایت آن را تکرار می کردی
(( آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم
در ساغر منی
در خاطر منی ))
نظرات شما عزیزان:
|