وقتی روبرویم ایستاد لب ایم را بستم
و با قدم هایی که برمی داشتم تا دور شوم
از تاریکیش فریاد کشیدم...چه قدر میدهی برای تباهیم
در خراب شده ات؟؟
معیاری هم مگر وجود دارد...بیقراری هایت
با وسوسه ی شیطانت آغاز میشود...
به راستی کی به دنیا آمده ای ؟
روز تولد ابلیس...یا نه...بگذار بهتر بگویم...
روزی که مرا در حجله ی خونین به تماشا نشستی...
برایت لباسی از تور میپوشم با رنگی جیغ اینگونه
پشت دنیای زنانگیم
قایم میشوم..
شاید یاد باکره ی قبلی بیافتی
که اخرین بار با دنیای نجابتش خداحافظی کرد!
نظرات شما عزیزان:
|